حداقل برای ما که تقریبا هر روز با حسین بودیم، انتزاع کردن شخصیتش به خالق «ما می توانیم» یا مسئول سایت «کتاب بخوانیم» کار واقعا سختی است. راستش را بخواهید گاهی که این متن های ذوقی و لطیفی که دوستان محبت می کنند و از سر درد فراق در وصف حسین می نویسند را می خوانم، لبخندی می زنم و با خودم می گویم الان حسینی که ما می شناسیم واکنش ش نسبت به این متن ها چه خواهد بود!؟
احتمالا خواهد گفت: "جمع کنین کاسه کوزه تون رو باباجان... خبری نیست…"
و این شاید یکی از اصلی ترین خصلت های حسین بود. به شدت احساس می کرد کارهایی که کرده نسبت به آنچه باید، کم و ناچیز است. برخلاف برخی از انقلابی ها، خیلی خودش را بدهکار می دانست و سخت حساب کشی می کرد از خودش و خب قاعدتا بی رحم هم بود. با پرکاری مداوم سعی می کرد همیشه در وضعیت حرکت بماند و به سکون نرسد.
شاید مسبب اصلی آشنایی من - وبعد ها ما بچه های استودیو سه در چهار- با حسین، آقای وحید جلیلی بود. حدود شش هفت سال پیش آقای جلیلی قراری گذاشتند با بچه های فعال گرافیک در زمینه اینترنت که جمع شویم و با هم فکری کارها را پیش ببریم. به همراه علی حیاتی که تازه در آن روزها پایان نامه ضد صهیونیستی خودش را که در قالب مجموعه پوستر بود تمام کرده بود به جلسه رفتیم. از جلسه استقبال چندانی نشده بود. غیرازآقای صمدی و یکی از گرافیست های خود مجموعه ی راه، یک نوجوان هم در جلسه حضور داشت؛ اخمو و کمی هم طلبکار با شلوار شش جیب و تایگر قرمز. آشنایی ما با کمی زد و خورد کلامی و تکه پراکنی شروع شد. خیلی زود تر از آنچه فکر می کردیم رفیق شدیم. بعد ها بخاطر همان جلسه، آقای جلیلی نگاه ویژه ای به حسین پیدا کرد و بعد تر همکاری های هم داشتند.
در آن دوران پست های وبلاگ حسین برخلاف خیلی از فعالان که به اقتضای فضای سیاسی، لبه طرح هایشان کمی تیز تر و سیاسی تر بود، نشاط و جنس خاص خودش را داشت. برخی اوقات اعتراضاتی هم به حسین می شد که چرا درباره مسائل روز و چالش های سیاسی- آن طور که به زعم آن ها مطلوب بود- کار نمی کند، حسین اما گوشش بدهکار نبود، درباره انتخابش و مسیری که طی می کرد به یقین رسیده بود؛ به این که "ما می توانیم" و باید"کتاب بخوانیم".
حسین به لحاظ عقیدتی سعی می کرد آب را از خود سر چشمه بگیرد. برای همین صحیفه امام (ره) را خیلی می خواند. عادتمان این بود که حسین گه گاه به فراخور اتفاقات روز، فراز هایی از صحیفه را با لحن خود امام برایمان بخواند. به نظرم منشاء اصلی کتاب بخوانیم و ما می توانیم را حسین در حرف های امام و رهبر پیدا کرده بود.
حسین جزء گروه" قاعدین غُرزن" نبود. در کنار کارهای هنری که می کرد،به شدت به فکر تولید بود. بین انبوه کارهای استودیو سعی می کرد ایده های تولیدی اش را پیش ببرد. از تولید دفترچه تا رِیل دوربین و ساخت کلیپ در وقت های اضافه، و این ها را شاید از دورانی داشت که کارهای فنی می کرد.
حسین تحصیلات آکادمیک گرافیک نداشت. با اینکه فهم قابل قبولی در گرافیک داشت و توانسته بود حال و هوای خودش را در فرم پیدا کند اما مدعی نبود. این اواخر مشغول تحصیل کارگردانی بود. ایده هایی در باب دستاورد های کشورداشت که حس می کرد ظرف گرافیک بیش از این کشش ارائه و حملشان را ندارد.
****
به حسین فکر می کنم. در حالی که دیگر محدودیت پانصد کلمه ای متن، ذهنم را نمی خورد. حس می کنم از آن عبور کرده ام، و باز دوباره به حسین فکر می کنم. به اسم بلاگش، به باروت. شک ندارم که باروت ما َنم نکشید، سوخت؛ آن هم با درجه حرارت بالا، تا علت و سبب حرکت های بعد از خود شود.