هنر مدرن همچون پدری است که فرزندانش را از خود رانده و آنان را از ارث محروم کرده است. این تاریخ به طور تصادفی و با سؤتفاهمات به راه خود ادامه می دهد؛ و ما تنها می توانیم به وسیله ی فلسفه ی هنر به این امر منسجم برسیم، که تعاریف هنر دارای سبکی بسیار قاطع و مثبت است.
این فلسفه، هنر را وسیله ی بیان جهان به صورت بصری می داند. روش های جایگزین برای اندیشیدن درباره ی جهان وجود دارد. می توان جهان را اندازه گیری کرد، و این اندازه ها را طی یک سامانه نشانه ای (ارقام یا حروف) با هم مطابقت داد. می توان سامانه هایی ساخت و با این کار، جهان را به صورت خیال انگیز (اسطوره) توضیح داد.
هنر همواره موضوعی است زنده که جهان قابل رؤیت را با حس بصری مورد پرسش قرار می دهد، و هنرمند کسی است که این قدرت و اشتیاق را دارد که به راحتی احساس بصری خود را به شکلی مادی ارائه دهد. بخش اول عمل هنرمند احساس و بخش دوم بیان (این احساس) است، ولی در عمل نمی توان این دو فرایند را از هم جدا کرد. هنرمند آنچه احساس می کند را بیان می کند و آنچه را که بیان می کند، احساس می نماید. کل تاریخ هنر متشکل از طرق مختلف احساسات بصری است؛ روش های متعدد رؤیت جهان توسط انسان.