مرگ، مبهم ترین پرسش انسان است؛ انکارش نمیتوان کرد، که هست... اما چرایی و چگونگی اش همواره روح و اندیشۀ بشر را به تلاطم انداخته. مگر در متون دینی برایش پاسخی بتوان یافت، وگرنه ذهن بشر، قرن¬هاست که در پیچ و خم پاسخگویی اش درمانده شده است.
این امرِ حقیقیِ گریزناپذیرِ مبهم، به رغم ظاهر منهدم کننده اش، مولّد آثار هنری و ادبی بسیاری بوده است؛ چرا که هنر، بازتاب روح و اندیشۀ انسان است، و این ذهن و اندیشه نیز، هرگز خالی از یاد مرگ نبوده است. اما نگرش ها به مرگ، متفاوتند؛ مرگ را می توان سیاه دید یا سپید، پایان یا آغاز، می توان به آن معترض بود یا آن را با طیب خاطر پذیرفت، و همچنین می توان آن را به انسان و همه چیز تعمیم داد و از این رو، به بهانۀ تلاشی و از هم پاشیدن ظرفی منقوش و زیبا که چشم و دست و دل هنرمند سازنده اش را هم با خود دارد، در وصف مرگ سرودی غم بار سرود؛ و استعاره اش کرد برای انسان، برای دستاوردهایش و ثمرۀ عمرش، چنانکه "آغداشلو" چنین کرده است.